این عشق ماندنی است
این شعر بودنی است
این لحظه های با تو نشستن سرودنی است
بگشای در به روی من و عهد عشق بند
کاین عهد بستنی
این در گشودنی است
♥حمید مصدق♥
به خدا عشق، به رسوا شدنش میارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش میارزد
دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق ،به امضا شدنش میارزد
گرچه من تجربهای از نرسیدنهایم
کوشش رود به دریا شدنش میارزد
کیستم ؟... باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش میارزد
با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظهی بر پا شدنش میارزد
-
دل من در سبدی ، عشق ،به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش میارزد
-
سالها گرچه که در پیله بماند غزلم
صبر این کرم به زیبا شدنش میارزد. ...
♥علی اصغر داوری♥
«خیلی اتفاقی حرفهایی زدیم»
«خیلی اتفاقی حرفهایی شنیدیم»
«خیلی اتفاقی پا به مکانهای مهمی گذاشتیم»
«خیلی اتفاقی تجربه های مهمی بدست آوردیم»
«خیلی اتفاقی چیزهایی آموختیم»
«و خیلی اتفاقی فهمیدم که هیچکدام اتفاقی نبود !
دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد...
آدمی را همواره در پی گم شده اش،
ملتهبانه به هر سو می کشاند.
خدا،آزادی،هنر و دوست
در بیان طلب بر سر راهش منتظرند
تا وی کوزه ی خالی خویش را
از آب کدامین چشمه پر خواهد کرد؟
♥دکتر شریعتی♥
قصه از حنجره ایست ،كه گره خورده به بغض ،
یك طرف خاطره ها ، یك طرف فاصله ها ،
درهمه حرفها ، حرف اخر زیباست ، آخرین حرف
تو چیست ، تا به آن تكیه كنم ، حرف من
دیدن پرواز تو در فرداهاست ....
ماييم و پرسه هاي شبانه ، همين و بس
تا بانگ صبح ، شعر و ترانه ، همين و بس
فرجام ماجراي بد روز را مپرس
خوش باد قصه هاي شبانه ، همين و بس
بعد از من و تو ـ از من و تو ـ يادگار چيست ؟
يك مشت داستان و فسانه ، همين و بس
مشتاقم و به خاطر يك لحظه ديدنت
آورده ام هزار بهانه ، همين و بس
ـ يك روح شرحه شرحه و يك جسم چاك چاك
از من جز اين مجوي نشانه ، همين و بس
ـ تنها ـ در اين حوالي متروك ، روح من
با ياد توست شانه به شانه ، همين و بس
چون عابري ـ خلاصه بگويم ـ در اين مسير
مانديم زير چرخ زمانه ، همين و بس
♥سهیل محمودی♥
شوالیه ای به دوستش گفت: بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آنجا سکنی دارد. می خواهم ثابت کنم که خدا فقط بلد است از ما چیزی بخواهد، در حالی که خودش به خاطر ما کاری نمی کند.
دیگری گفت: من هم می آیم تا ایمانم را نشان بدهم.
همان شب به قله کوه رسیدند… و از درون تاریکی آوایی را شنیدند: سنگ های روی زمین را بر پشت اسبانتان بگذارید.
شوالیه ی اول گفت: دیدی؟! بعد از این کوهنوردی، می خواهد بار سنگین تری را هم با خود ببریم. من که اطاعت نمی کنم.
اما شوالیه ی دوم به دستور عمل کرد. هنگام برگشت، سپیده دم بود، و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگ های شوالیه ی پارسا تابید: الماس ناب بودند.
استاد می گوید: تصمیم های خداوند اسرارآمیز، اما همواره به سود ماست.
تنها مقصود ما در زندگي، عشق ورزيدن به يكديگر است.
اگر از عهده اين مهم بر نمي آييم،
دست كم بكوشيم تا يكديگر را نيازاريم.
♥دالاي لام♥
راستی دو روز قبل
سرزده به خانهی دل امید - همکلاسیام - سر زدی
ولی چرا
به خانهی حقیر قلب من نیامدی؟
رد شدم، قبول
ولی به من بگو
کی به من اجازهی عبور میدهی؟
راستی اگر ببینمت
به من هر چه خواستم میدهی؟
کارنامهی مرا
دست راستم میدهی؟
نا امید نیستم ولی به خاطر خدا
از کنار نمرههای زیر ده عبور کن!
ای عصاره گل محمدی!
فصل امتحان سخت ما ظهور کن!
♥غلامرضا بکتاش♥
دستهایم را در جیبهایم فرو میبرم
و عکس میگیرم
هیچکس نخواهد فهمید
از پشت عینکِ بزرگِ سیاهم
با چه تردیدی
دنیایِ بزرگِ سیاه مان را تماشا میکنم
بگذار هیچکس نفهمد من چه میکشم
بگذار هیچکس نفهمد ما چه میکشیم
آدم ها
ظاهر آسوده را بیشتر دوست دارند
تا آسودگیِ خاطر را
دستهایت را در جیبهایت فرو کن
بگذار آدمها از باورهای خودشان عکس بگیرند♥
آموختی مرا تا بدانم
که نمی دانم:
زندگی منهای لبخند مساویست با تنهایی
که نمی دانم:
دفتر نقاشی بی رنگ سبز یعنی هیچ
که نمی دانم:
عشق سرزمینی دارد به وسعت قلب آدمها
که نمی دانم:
تاریخ از سر ایوان مداین به من می نگرد
اما امروز می دانم
که هرچه می دانم از تو می دانم...
انسان یک بار به این دنیا می آید
انسان باید زندگی کند
انسان به دنیا نیامده تا زندگی نکند...
با عشق زندگی کن
برای خودت زندگی کن نه برای دیگران...
با تو ام کهنه رفیق
قلب من سخت شکست
وتو آن قلب شکن،تیشه بدست
-باز هم علت شعرم هستی
راستی!چیست آن علت تلخ؟
که در این بازی دهر
هرکه اندیشه ما را بربود؛
قلب مرا سخت شکست؟!
♥عاطفه دلخوش♥
زندگی آرام است ، مثل آرامش یک خواب بلند .
زندگی شیرین است ، مثل شیرینی یک روز قشنگ .
زندگی رویایی است ، مثل رویای یک کودک ناز .
زندگی زیباییست ، مثل زیبایی یک غنچه ی باز .
زندگی تک تک این ساعتهاست ، زندگی چرخش این عقربه هاست
زندگی راز دل مادر من ، زندگی پینه دست پدر است، زندگی مثل زمان درگذر است....
بنشین! حرف نزن !
با تو هم قهرم من !
بنشین! لیک زبانت به سخن باز نکن
نا خوش اهنگ ترین شعر زمان است «وداع»
این بد اهنگ تو اواز نکن
حرف رفتن تو دگر ساز نکن
بنشین می خواهم
باز غوغا بکنم
اخرین دیدار است!!
رخ زیبایت را، یک دل سیر تماشا بکنم
بنشین می خواهم، خوب در حافظه ام حفظ کنم...
آنچه از دست من امشب رفته است
بنشین ! باد ده ان زلف کمند
ریسمانی کن از ان موی بلند
دست هر ماهرخ از پشت ببند
به پریشانی این بی سرو پا
مثل هر بار بخند
بنشین!جان شقایق تو بمان
اخرین خاطره ات در شرف تکوین است
من که هستم پس از این سرگردان
دلخوشم کن به نگاهی نگران
دلخوشم کن که تو هم غمگینی
دلخوشم کن به دروغی ساده...
«...وای از این هجران
در دلم نیست دگر جای برای دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران..»
بنشین ! خسته ام از خویش کمی درکم کن
عمر من در شرف سر شدن است
مرگ در پشت در است
اندکی حوصله کن می میرم
قصد رفتن تو پس از مرگم کن....
mb